همیشه از دیدن این صحنه در سریال «شهریار» حرصم میگرفت که شاعر قصه در موقعیتی احساسی، ناگهان ایده یا الهامی از عالم غیب به ذهنش خطور میکرد و به سرعت قلم و کاغذ برمیداشت و مینشست پشت میزش و پس از لحظاتی نه چندان طولانی، خوشحال و خندان با غزلی شسته رُفته در دست از جا برمیخاست؛ از فردا هم آن را در محافل مختلف می خواند و پزش را میداد. حضار هم یکصدا می گفتند: به به و چه چه! عجب استعدادی! عجب مضامین تازهای! عجب زبان پختهای!
چرا حرصم میگرفت؟ چون خودم و شاعران درپیت اطرافم را میدیدم که برای همین غزلهای آبکی چقدر باید خون جگر میخوردیم و پیش خودم مطمئن بودم شعرهای خوب و ماندگار جز با تلاش و عرق ریزان روح حاصل نمیشوند.
همه گمان میکنند چون شعر با احساس گره خورده است پس حتما هر وقت احساسات شاعر غلیان میکند شعرش میگیرد.
درحالیکه دقیقا برعکس است. وقتی غلیان احساس فروکش کرد، تازه فعالیت منطقی و منظم ذهن شروع میشود و شاعر باید مضمونی را که به ذهنش رسیده در قالب کلمات بریزد و سپس بسیار بیندیشد که کدام کلمه و کدام چینش دستوری را انتخاب کند که حق مطلب را ادا کرده باشد؟
از احمد شاملو نقل شده که میگفت گاهی برای یافتن یک کلمهی مناسب، یک سال جستجو میکنم.
بر فرض هم که جستجوی یکساله برایمان قابل تصور نباشد، دست کم باید پیببریم که تلاشی چند ماهه یا چند روزه پشت هر شعر زیبایی است که حرفی برای گفتن دارد.
شعر، گونهای از تعقل و فلسفهورزی است که سعی دارد یک پله از استدلال و منطق بالاتر بایستد و با گذر از ساختارهای منطقی، تصویری فراتر از کلیشهها را به نمایش بگذارد.
شعر هر چند احساس خواننده را بر میانگیزد اما روحی از جنس تعقل و جسمی از دنیای تکلم دارد و این هردو یعنی کلمه و مضمون، ریشه در کوشش فکری شاعر وکلنجاری دائمی با کلمات دارد.
محمدحسین شهسواری درکتاب «حرکت در مه» جملهای درباره نویسندگی دارد که شاعری را نیز دربرمیگیرد؛ او می گوید:
«اگر کسی استعداد نویسندگی نداشته باشد، خودش را بکشد هم نویسنده نمی شود اما اگر کسی استعداد داشته باشد، باید خودش را بکشد تا نویسنده شود.»
چه قسمت اول جمله را قبول داشته باشید و چه نداشته باشید، بر سر یک نتیجه میتوانیم توافق کنیم :
-تنها راه برای کشف «استعداد نویسندگی» این است که خودمان را بکشیم تا ببینیم بالاخره نویسنده میشویم یا نه؟
اکنون باید بطور جدی این سوال بیندیشیم: «آیا ما آماده خود کشی هستیم؟»