توصیف در داستان نویسی چیست؟
توصیف چیست؟
یکی از تکنیک ها برای توضیح فضای داستان و رویدادهای آن، استفاده از «توصیف» است.
تفاوت توصیف با توضیح، تشبیه، تعریف و تمثیل شعری
منظور از توصیف در داستان نویسی، ردیف کردن موصوف و صفت ها نیست آنطور که در درس ادبیات مدرسه خوانده ایم.
توصیف بخشی از پرداخت داستانی است که در ساختمان داستان می توان آن را به منزله ی تزئینات کاربردی ساختمان در نظر گرفت که به شکل گیری شخصیت ها و فضای داستانی کمک می کند.
-ویکی پدیا : توصیف عبارت است از ارائهٔ تصویر ساکن از دنیای بیرون. در توصیف با واقعه (رویداد) مواجه نیستیم؛ در نتیجه، بحث از فشردگی یا عدم فشردگی معنی ندارد. دنیای ساکنِ بیرون، یا تصویرِ ساکنِ دنیای بیرون، آن بخش از ماجرا یا داستان است که کنش یا گفتاری در آن اتفاق نمیافتد.
دو نوع توصیف:
«توصیف عینی»، بدون دخالت بینش و حالات و تأثیرات روحیِ نویسنده است، اما توصیف اکسپرسیونیستی توصیفی است که شرایط روحی و ذهنی نویسنده در آن دخالت میکند. در توصیف عینی، موصوف بیواسطه به ذهن خواننده منتقل میشود و در توصیف اکسپرسیونیستی با واسطه ذهن نویسنده در ذهن خواننده جای میگیرد.
(ابراهیم یونسی- هنر داستان نویسی)
1-اصول کلی درباره توصیف
چقدر از توصیف استفاده کنیم؟
چگونه از توصیف استفاده کنیم؟
توصیف شخصیت در داستان
اگر شخصیت به یاد ماندنی ندارید درواقع اصلا داستان ندارید.
چطور شخصیت به یاد ماندنی داستانمان را بسازیم ؟
1-با توصیف شخصیت :
توصیف مستقیم
توصیف غیر مستقیم
2- استفاده از جزئیات موثر
فقط از بیان ویژگی هایی استفاده کنید که هویت شخصیتتان را نشان می دهد.
3- استفاده از محیط پیرامون شخصیت
با استفاده از توصیف محیط ، نشان دهید که او چه جور شخصیتی است. مثلا این که برای خودش چه محیطی ساخته (مثل آشپزخانه در چراغها را من خاموش می کنم) یا عکس العملش نسبت به محیطی نا آشنا چگونه است.
4- از فکرهای خود شخصیت یا از جریان سیال ذهنش استفاده کنید.
5- نشان دادن واکنش های او نسبت به دیگران
6- دیالوگ ها :
به شخصیت اجازه ی صحبت بدهید.
7- رفتار شخصیت :
هم الگوهای رفتاری او در تمام داستان
و هم رفتاری که فقط یک بار در موقعیتی مشخص از او سرزده است.
توصیف چهره در داستان
نکته : در توصیف زیاده روی نکنید. کار ما چیز دیگری است. (سایت پایگاه داستان)
لازم نیست تمام خصوصیات چهره یا سر و لباس شخصیت را ذکر کنید. تنها آنهایی را بگویید که قرار است کمکی به خواننده یا روند داستان داشته باشد. آن هم نه به طور مستقیم.
مثلا در مورد چهره حتما لازم نیست بگویید روی صورتش کک و مک داشت و بعد بگویی از این کک و مک ها ناراضی بود. کافی است مثلا بگویید : او خواهرش را کتک زد چون صورت کک مکی اش را سوژه ی خنده ی همکلاسی ها کرده بود.
یا مثلا در مورد مکان لازم نیست همه ی وسایل داخل اتاق را نام ببرید. فقط هر وقت لازم شد بگویید : تفنگی را که ده سال تمام از دیوار آویزان بود، با سرعت پایین کشید و به طرف در هجوم برد.
(همان تفنگ معروف چخوف)
البته که در آزاد نویسی های اولیه تان می توانید هرچقدر دل تنگتان می خواهد در توصیف زیاده روی کنید و چه بهتر که چنین کنید. چون همه ی این توصیف ها در شکل گیری داستان در ذهن شما موثرند. حتا اگر یک کلمه از آن ها هم در متن اصلی داستان حضور نداشته باشند، باز هم حضورشان در پس زمینه ی ذهن شما، داستان را قوی و با پشتوانه خواهد کرد و این قوت، خود را در کلمات و جملات شما نشان خواهد داد.
توصیف مکان در داستان نویسی
صحنه پردازی و توصیف در رمان
صحنه پردازی در نمایشنامه
توصیف زیرکانه یا توصیف تنبلانه ؟ مساله این است .
گاهی نویسنده به جای بیان حالات درونی و رفتار ، سعی می کند با توصیف ظاهر، به یک خصوصویت درونی اشاره کند. مثلا بگوید
اصل نگو نشان بده
اصل تفنگ چخوف
( بیا وخوبی نکن
بسیاری از اوقات مشکل ایینجاست که می خواهیم هر آنچه می دانیم به خواننده بگوییم.
این بار بیایید و این لطف را در حق خواننده نکنید. باور کنید خود او هم اینطوری راضی تر است. او از کشف آنچه نگفته اید بیشتر لذت می برد تا از فهم آنچه گفته اید.
فقط سعی کنید جمله ها و تصویرها را طوری بچینید که ذهن خواننده را به کشف حقایق پنهان راهنمایی کند. )
در دام توصیفاتِ بیش از اندازه اسیر نشوید.
«وقتی داستان می نویسید، در واقع در حال روایت کردن آن برای خودتان هستید. وقتی بازنویسی می کنید، کار اصلی شما خارج کردن تمام چیزهایی است که در داستان جایی ندارند.»
«کینگ» در کتاب «از نوشتن»، نگرش منفی خود نسبت به توصیفات و توضیحات غیرضروری را به شکل آشکار نشان می دهد. بسیاری اوقات، نویسندگان وسوسه می شوند که تمام گوشه و کنارهای جهان خیالی خود را سرشار از جزئیات مختلف کنند؛ با این حال، این کار همیشه ضروری نیست و حتی ممکن است مخاطبین را از اثر دور کند.
وقتی در مرحله ی ویرایش هستید، از خودتان بپرسید که آیا وجود این توصیف مشخص، ضروری است یا خیر؟ این توصیف یا جزئیات مشخص، داستان را پیش می برد یا فقط نوشته شده به خاطر این که به ذهنتان رسیده بوده و می خواسته اید مخاطبین نیز آن را بدانند؟ هر چه را که غیرضروری به نظر می رسد، حذف کنید. «استیون کینگ» در این مورد بیان می کند:
در بسیاری از اوقات، وقتی مخاطب یک داستان را به خاطر «حوصله سر بر شدن» کنار می گذارد، دلیلش این بوده که نویسنده در طول خلق داستان، شیفته ی توانایی های خودش در توصیف شده و اولویت خود را فراموش کرده، که چیزی نیست جز حفظ ریتم و ضرباهنگ داستان.
او در جای دیگری می گوید :
افتادن در دام توصیفاتِ بیش از اندازه، آسان است. شما میخواهید مهارت نویسندگیتان را به رخ خواننده بکشید. پس شروع به توصیف جزئیات میکنید. به این ترتیب، داستانتان طولانی خواهد شد. اما سعی کنید که از افتادن در چرخهی توصیف حذر کنید. چند نمونه از جزئیات مهم را انتخاب کنید؛ همان جزئیاتی که به روشنتر شدن ساختار داستان کمک میکنند. و فقط همانها را توصیف کنید. به خواننده اجازه دهید که از قدرت تخیل خود برای پر کردن خلاءهای داستان شما استفاده کند. به این ترتیب، نه تنها آنها را محدود نکردهاید که تشویقشان هم میکنید تا بیشتر با داستان و روایت شما همراه و درگیر شوند. (
در هنرِ توصیف استاد شو (از 22 توصیه استفن کینگ به نویسندگان جوان، نقل شده از ایندیپندنت)
«کینگ» مینویسد: «توصیف در تخیل نویسنده شروع میشود، اما باید در ذهن خواننده پایان بگیرد.» مهمترین بخش، نوشتن به اندازه کافی نیست، بلکه محدود کردن گفتههایتان است. آنچه را میخواهید خواننده تجربه کند تصور کنید، بعد آنچه را در ذهنتان میبینید، به زبان کلمات ترجمه کنید و روی کاغذ بیاورید. «باید چیزها را طوری توصیف کنید که خواننده از تشخیص دادن آنها مو به تنش سیخ شود.»
کلید توصیف خوب، شفافیت است، هم در مشاهده و هم در نوشتن. از تصاویر تازه و واژههای ساده برای جلوگیری از خسته شدن خواننده استفاده کنید. «کینگ» مینویسد: «دلیل اینکه در خیلی از موارد خوانندهای داستان را به خاطر خستهکنندگیاش کنار میگذارد، این است که نویسنده مسحور توانایی توصیف خود شده و دیدش را نسبت به اولویتهایش از دست داده، و اولویتبندی همان چیزی است که روند کار را حفظ میکند.» (سایت خوابگرد)
توصیف در داستان / استیون کینگ – ترجمۀ سیدجواد یوسفبیک
توصیف، خواننده را شریک حسی داستان میکند. توصیف خوب، مهارتی آموختنی است که جز با خواندن و نوشتن زیاد به دست نمیآید.
توصیف با تجسم آن چیزی آغاز میشود که میخواهید خوانندهتان تجربه اش کند. پایانش هم ترجمه کردن آنچه در ذهن میبینید است به کلمات. اصلاً هم راحت نیست. بارها شنیدهایم که کسی میگوید: «وای! فلان چیز خیلی محشر (یا وحشتناک/ عجیب و غریب/ باحال) بود… نمیدونم چطور توصیفش کنم!» اما اگر میخواهید نویسندهای موفق باشید، شما باید بدانید چطور توصیفش کنید: طوری که خوانندهتان بتواند با پوست و گوشتش آن را حس کند. اگر بتوانید چنین کنید، مزد زحماتتان را خواهید گرفت. اگر نه، باید منتظر نامههای اعتراضآمیز خوانندگان باشید. حتی ممکن است کار به جایی بکشد که مجبور شوید داستانهای منتشرشدهتان را در خانه انبار کنید و به صورت تلفنی برای دانه دانهشان مشتری بیابید.
مورد مهم دیگر آن است که بدانید چه چیز را باید توصیف کنید و چه چیز را میتوانید کنار گذاشته، به کار اصلیتان که همان داستانگویی است بپردازید. من، شخصاً، بههیچوجه نمیتوانم با نوشتههای خستهکنندهای که خصوصیات فیزیکی و البسه افراد را توصیف میکنند، کنار بیایم (اگر بخواهم توصیفی دربارۀ البسه بخوانم، خب میروم سراغ کاتالوگ فروشندههای لباس). خودم خیلی به یاد ندارم که احساس کرده باشم باید مشخصات ظاهری افراد داستانم را بازگو کنم – ترجیح میدهم خواننده، خودش، در ساخت چهره و ریخت شخصیتها و نیز لباس تنشان سهیم شود. فکر میکنم وقتی که میگویم کـَری وایت یک دختر دبیرستانی طردشده با پوستی خراب بود که لباسهایش همه از مد افتاده بودند، شما خودتان میتوانید باقی مسیر را بروید، اینطور نیست؟ دیگر چه احتیاجی است که من تمام لباسهایش را، تک به تک، و همۀ جوشهای صورتش را، دانه به دانه، برایتان توصیف کنم؟ همۀ ما یکی دو نمونه از چنین آدمهایی را در ذهن داریم؛ اگر من نمونۀ خودم را برایتان توصیف کنم، نمونۀ شخصی شما را از گود خارج نگه داشتهام. به علاوه، خودم را از رسیدن به مفاهمهای که قرار است بین منِ نویسنده و شمایِ خواننده شکل بگیرد محروم کردهام. توصیف در ذهن نویسنده آغاز میشود، اما باید در ذهن خواننده پایان بگیرد. از چنین شراكتی، یک نویسنده خیلی بیشتر از یک فیلمساز سود میبرد چراکه فیلمساز، بنا بر اقتضای مدیومش، مجبور است تمام آنچه را در ذهن دارد به تصویر بکشد.
من فکر میکنم برای اینکه خواننده بتواند خود را واقعاً درون داستان حس کند، بیشتر به حالات و رفتار یک شخصیت نیاز دارد تا توصیف ظاهر او. ابداً هم زیر بار این نمیروم که با توصیف فیزیک و ظاهر افراد میشود میانبُری زد به شخصیت آنها. پس خواهشاً توصیفاتی از این قبيل تحویل من ندهید: «چشمان آبیِ هوشمندش»، «چانۀ کشیده و مصمم او» یا «گونههای گستاخ و متكبرش». این نوع نوشتار از نابلدی و تنبلی نشأت میگیرد و بههیچوجه قابل تحمل نیست.
توصیف، در نگاه من، معمولاً یعنی ارائه چند عنصر دستچینشده که میتوانند سایر ویژگیهای شخصیت را نیز نمایندگی کنند. اکثراً این عناصر، اولین چیزهایی هستند که به ذهن میرسند. این موارد، قطعاً برای شروع کارساز هستند. بعد اگر فکر کردید که باید تعدادی از آنها را تغییر دهید یا کم و زیادشان کنید، اشکالی ندارد – بازنویسی را برای همین گذاشتهاند. اما فکر میکنم که در بیشتر موارد به این نتیجه خواهید رسید که همان تجسم نخستین، بهترین و صادقانهترین توصیف را به دست میدهد. باید به یاد داشته باشید (و خواندن، به دفعات این را به شما یادآوری میکند) که زیاد توصیف کردن همانقدر آسان است که کم توصیف کردن. حتی شاید توصیفِ زیاد، آسانتر هم باشد.
یکی از رستوران های محبوب من در نیویورک، خانۀ استیک پامتو در خیابان دوم است. از آنجا که زیاد به آنجا میروم، اگر بخواهم یکی از صحنههای داستانم را در این رستوران رقم بزنم، طبیعتاً آنچه از آنجا در ذهن دارم را بهراحتی روی کاغذ میآورم. اما پیش از نوشتن، کمی دست نگه میدارم و تصویری را که از آن مکان در حافظه دارم، فراخوانی میکنم. سپس به تماشای آن تصویر مینشینم، با چشم ذهن؛ چشمی که هرچه بیشتر از آن کار بکشید، تیزبینتر میشود. البته عنوان «چشم ذهن» را تنها از آن رو به کار میبرم که اکثراً با این عبارت آشنایی بیشتری داریم، اما کاری که حقیقتاً میخواهم انجامش دهم، بهکارگیری همۀ حواس پنجگانهام است. این جستجوی ذهنی، کوتاه اما عمیق است، نوعی یادآوریِ هیپنوتیزمگونه. و درست مثل هیپنوتیزم واقعی، هرچه بیشتر انجامش دهید، در اجرای آن خبرهتر میشوید.
وقتی به پامتو فکر میکنم، پیش از هر چیز، چهار مورد است که به ذهنم میآید: الف) تاریکی فضای پشت پیشخوان و تضادی که با روشنایی آینه پشتیاش دارد؛ آینهای که نور خیابان را به داخل رستوران منعکس میکند؛ ب) خاک ارّهای که کف رستوران را پوشانده است؛ ج) کاریکاتورهای کارتونی روی دیوارها؛ د) بوی گوشت و ماهی پخته.
اگر بیشتر فکر کنم، موارد بیشتری را نیز به یاد میآورم (چیزهایی را هم که یادم نیاید، خودم میسازم – در فرآیند تجسم، واقعیت و خیال به هم آمیختهاند)، اما نیازی به موارد بیشتر نیست. آنچه ما در حال تماشایش هستیم، بنای تاج محل نیست و من هم مأمور فروش نیستم. به علاوه، این خیلی مهم است که به یاد داشته باشید که اصل قضیه، صحنه نیست؛ داستان است. داستان، همیشه اصل است. قرار نیست من (یا شما) به انبوهی از توصیفات در هم پیچیده روی آوریم تنها به این دلیل که کار آسانی است. کار اصلی ما چیز دیگری است.
منبع: فصلنامه «فرم و نقد»، شماره ۵ (پاییز ۱۳۹۷)، صفحات ۱۵۸و۱۵۹
(از سایت پایگاه نقد داستان)
توصیف :
بیان یک تصویر ساکن و بی حرکت از فضای داستان را توصیف می نامند .
وقتی مینویسیم : “کلاس،تنگ و تاریک بود ” و یا ” مرد،قدبلند بود و کلاهی بر سر داشت ” ، هیچ حرکتی در این بیان دیده نمی شود . به ویژه ان که از فعل گذشته و غیر حرکتی ” بود ” هم برای گزاره استفاده شده است . به سطری از رمان غریبه در شهر توجه کنید :
” مهمانی ینه رال تا اخرای شب ادامه داشت. به جز ارفع الدوله و مترجم شخصی ینه رال و چند نوازنده ی قفقازی ، بقیه مهمان ها همه روس بودند…”
در این سطر تصویر هایی بی حرکت از فضا و ادم های داستان ارایه شده است . در این گزاره ها، ادامه داشتن مهمانی تا پاسی از شب و روس بودن مهمان ها با استفاده از فعل های غیرحرکتی ” داشت ” و ” بودند” مانند یک قطعه عکس به نظر می رسد.
وقتی که داستان نویس ، دنیای چرخان داستان خودش را از حرکت باز میدارد به ما می گوید که چی می بیند، این گونه روایت را توصیف می گویند .منظور از دنیای چرخان این است که هیچ نوع حرکت یا گفت و گویی در محیط داستان اتفاق نمی افتد و تنها تصویری ساکن و صامت و راکد از محیط بیرونی یا حالت درونی ادم ها ، بیان می شود .
توصیف به عنوان یکی از ابزار های پرداخت داستانی، به دو دسته تقسیم می شود : توصیف عینی و توصیف اکسپرسیونیستی !
که در پست های بعد این دو را توضیح می دهم .
منبع : اموزش داستان نویسی ، روح ا.. مهدی پور عمرانی
(سایت: برگزیده ها)