با شعرهایی که نمی‌فهمیم چه کنیم ؟ | دربارۀ ارتباط با شعر مدرن

اگر اساساً از خواندن شعر بیزارید، خواندن این نوشته را ادامه ندهید چون بحث ما به هیچ‌وجه دربارهٔ «چرا شعر بخوانیم» یا «شعر چه فایده‌هایی دارد» نیست.
راستش این چند خط را نوشتم چون خودم هم با فهم بسیاری از اشعار مشکل دارم.
بنابراین کشفیات خود را در چند بند مختصراً خدمت شما ارائه می‌نمایم:

اگر شعری را نفهمیدیم چه‌کنیم؟

۱-بد به دلمان راه ندهیم و مطمئن باشیم که خیلی‌ از افراد دیگر هم با ما همدردند.

۲-مرز میان فهمیدن و نفهمیدن شعر بسیار باریک و گاهی غیر قابل تشخیص است.
اصلاً شاید همین حالا هم شعر را فهمیده باشیم یا به زودی زود بهفمیم.

۳-میان فهم شعر و ادبیات با فهم ریاضی و فیزیک تفاوت قائل شویم. ریاضی یعنی قواعد صریح و روشن و ادبیات یعنی سخن‌گفتن در پردهٔ کنایه و ابهام.
اصلاً زیبایی دنیا به این است که همه چیز عین هم نیست و همه چیز شفاف نیست.

۴-از شعرهایی که نمی‌فهمیم بیشتر استقبال کنیم چون آنها هستند که ذهن ما را دچار چالش می‌کنند و به سختی می‌اندازند.
حتا اگر هم دست آخر چیزی دستگیرمان نشد، باز هم مطمئن باشیم که از نظر فهم جهان سعر و شاعر یک گام پیش‌رفته‌ایم.

۵-من شخصاً گاهی فقط با یک خط یا نیم‌خطی از یک شعر محظوظ می‌شوم و همان را تکرار می‌کنم. چه لذتی ازین بالاتر؟

۶-گاهی از یک شعر فقط فضایی در ذهنم باقی می‌ماند. مانند مِهی که خیسی‌اش را حس می‌کنم ولی آن را نمی‌بینم. همین هم مغتنم است. شعر را باید نفس‌کشید.

۷-تکرار برخی شعرها سودمند است و خواندن نظر اساتید شعر دربارهٔ آن ها نیز‌؛
بنابراین از خواندن «نقد شعر» غافل نشویم.

۸- اگر اصرار داریم شعری را مثل ریاضی بفهمیم می‌توانیم یکی از آن معلم‌ادبیات‌های مدرسه را پیدا کنیم و به جان شعر بیندازیم که شرحه‌شرحه‌اش کند تا ببینیم در دل و اندرونش چه خبر است؟
مگر پزشکان با بدن موجودات زنده چنین نمی‌کنند و به همین شیوه است که بالاخره یک چیزهایی دستگیرشان می‌شود.
برای رسیدن به عمق دنیای شعر، راهی بهتر از این وجود ندارد.

۹- با شعرها بازی کنیم. وقتی جملاتی را که نمی‌فهمیم تغییر دهیم و به شکل‌های مختلف بنویسیم، امید آن می‌رود که به معناهای تازه‌ای دست یابیم.
خود من یکبار با همین روش نکته‌ای را کشف کردم:
دوستی، این شعر قیصر امین پور را در فضای مجازی برایم گذاشته بود:

این روزها که می‌گذرد شادم

شادم این روزها که می‌گذرد

من هم به شوخی نوشتم:
شادم که این روزها می‌گذرد
این روزها که شادم می‌گذرد

رفیق شفیق چیزی نگفت و خودم هم کمی خندیدم و رفتم پی کارم.
ولی ذهنم در پس‌زمینه درگیر جمله‌ها بود. پر واضح است که جمله‌های من ربطی به جمله‌های قیصر و شعر قیصر نداشت و فقط کلماتش به هم شبیه بود.
بعد از گذشت نمی‌دانم چه مدت، دوباره آن جمله‌ها در ذهنم تکرار شد و ناگهان لامپی در ذهنم روشن شد به سان ای کیو سان، گفتم: آها! حالا فهمیدم. 💡
منظور قیصر از بازی با وزن، به تصویر کشیدن فردی است که شاد است و ترانه خوان است و بشکن زنان.

هرچند از کردهٔ خویش پشیمان شدم اما آن کرده را در رسیدن به این کشف لذت‌بخش موثر می‌دانم؛
و ضمناً این کشف هرگز اینقدر لذت‌بخش نبود اگر کس دیگری آن را برایم بازگو می‌کرد.

۱۰-پس آزادید که هر بلایی خواستید بر سر شعر شاعران بیاورید.
اصلا بیایید این کار را به یک #چالش تبدیل کنیم. شعرهایی را که فکر می‌کنید نمی‌فهمید به سلیقهٔ خود تغییردهید و در رسانه ی شخصی خود یا در گروه همراهان پاکنویس به اشتراک بگذارید.

.
فاطمه ایمانی
۸ خرداد ۰۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *