چنان که در بخش اول اشاره شد، در کتاب دیرشکوفاشدگان، استدلالهای مطرح شده بیشتر بر پایه ی آمار و نمونه هایی از افراد است که به عنوان دیرشکوفا یا زودشکوفا معرفی می شوند.
نویسنده با بیان داستان زندگی افراد به بررسی علل پیشرفت یا شکست آنان میپردازد اما کمتر به شواهد علم روانشناسی یا عصبشناسی و … استناد میکند.
در اینجا قصد داریم با اشاره به یکی از نظریههای پر طرفدارروانشناسی، دلیلی در زمینه اثبات کارآمدی افراد دیرشکوفا ارائه نماییم.
در سال 1983 یعنی حدودا 40 سال پیش، هوارد گاردنر نظریهی هوشهای هشتگانه را مطرح کرد که بعدها در تکمیل آن، نوع نهم و دهمی را نیز به این مجموعه افزود.
این هوشها عبارتند از:
1-هوشش منطقی-ریاضی
2-هوش تصویری-فضایی
3-هوش کلامی-زبانی
4-هوش جسمی-حرکتی
5-هوش موسیقایی
6-هوش درون فردی
7-هوش برون فردی
8-هوش طبیعت گرا
9-هوش هستی گرا
10-هوش اخلاقی
با وجود اشکالاتی که برخی از روانشناسان بر این نظریه وارد می دانند، از جمله گستردگی تعریف گاردنر از هوش به طوری که استعدادها و ویژگی های شخصیتی انسان را نیز در بر می گیرد و همچنین کمبود پژوهشهای علمی موید آن، نظریهی گاردنر محبوبیت بسیاری پیدا کرده است و بسیاری از معلمان از این نظریه در انتخاب شیوه تدریس خود استفاده میکنند. (ویکی پدیا)
هر فرد ممکن است یک یا چند نوع از این استعدادها را داشته باشد که علائم آن از کودکی در او نمایان میشود. پس وجود هر استعداد یا هوش در فرد، علائمی دارد که با توجه به آن علائم، راهکارهایی برای پرورش استعداد مورد نظر پیشنهاد شده است.
مثلا کودکی که هوش کلامی-زبانی دارد، نیاز دارد که بیشتر برایش شعر و داستان خوانده شود و مثل بزرگترها با اوصحبت شود.
یا کسی که هوش ریاضی منطقی دارد، به حل معما و انجام بازیهای فکری بیشتری نیاز دارد تا هوش مورد نظر را پرورش دهد.
برای پرورش هوش برونفردی که به معنای شناخت درست از نحوهی ارتباط با دیگران است، فرد نیاز دارد که در دورههای مهارتی از جمله مهارت ارتباط موثر شرکت کند یا به هر نحو، در معرض اینگونه آموزشها قرار گیرد.
با توجه به این مساله، بالارفتن سن میتواند یکی از عوامل پرورش هرکدام از این توانایی ها باشد.
با بالارفتن سن، به دلیل دست و پنجه نرم کردن با چالش های متعدد زندگی توانایی حل مساله بیشتر میشود. اگر فرد از هوش درون فردی برخوردار باشد، به مرور زمان شناخت او از خواسته ها و توانایی های خود بالاتر می رود.
هوش کلامی زبانی نیز به این دلیل که فرد احتمالا کتاب های بیشتری خوانده است یا اشعار و سخنان نغز بیشتری را شنیده و به خاطر سپرده است، افزایش مییابد.
در زمینه مهارت ارتباط با دیگران به دلیل سر و کار داشتن با تعداد افراد بیشتر، به نوعی «شهود» دست یافته است که می تواند همان «بینش» یا «خرد»ی باشد که ریچ کارلگارد در فصل چهارم کتاب آن را جزء مزایای افراد دیرشکوفا می داند.
با وجود هر یک از این استعدادها، حتا اگر فرد تلاش ویژه ای برای پرورش سریع تر آن انجام نداده باشد، بی شک مدرسه ی زندگی خود درس ها و آزمون هایی را پیش روی او قرار داده است.
آنچه از آن به عنوان تجربه ی مسن تر ها یاد می کنیم، در حقیقت شکوفایی همین استعداد های نهفته است که به مرور زمان پرورش یافته و آشکار شده اند.
ممکن است ما مواردی را سراغ داشته باشیم که فردی با وجود بالارفتن سن، از مهارت ها یا تجربه های مورد انتظار محروم باشد.
مثلا فردی با وجود سن بالا، هنوز از مهارت های ارتباطی درست، محروم است و نمی تواند با دیگران کنار بیاید.
در مورد چنین نمونه هایی باید گفت این افراد به احتمال زیاد از ابتدا فاقد توانایی مورد نظر بوده اند و چون هیچ تلاشی برای پرورش آن نیز نکرده اند، با بالا رفتن سن تغییر چندانی در آن ها ایجاد نشده است.
در عوض با دقت به رفتار آن ها می توان ویژگی های برجسته ای را دید که زمینه ی رشد آن ها برایشان فراهم بوده است. مثلا در زمینه هوش فضایی یا موسیقایی به تجربه های ویژه ای دست یافته اند. هرچند در سایر توانایی ها توفیق چندانی نیافته اند.
بنابراین رشد اغلب استعدادها با بالارفتن سن امری طبیعی است هرچند این مقدار از رشد کافی نیست و بهتر آن است که زمینهی پرورش بیشتر استعدادها از کودکی برای افراد فراهم شود.