«بریتماری اینجا بود» رمانی زیرکانه از فردریک بکمن است. نویسندهی رمانهای «مردی به نام اُوه» و «مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است» و…
این نویسندهی خلاق، نکتهسنج و شوخطبع، با بیان حسابشدهی جزئیات روزمره که بسیاری از ما بیتوجه از کنار آن میگذریم، عمیقترین احساسات درونی شخصیتهایش را توضیح میدهد به طوری که بهراحتی میتوانیم خود را جای آن شخصیت بگذاریم و بگوییم «آها پس اینطور». (این تکیهکلام بریت ماری است.)
من در ابتدای هر دو رمان معروف او، اصلا فکر نمیکردم بتوانم با کسی مثل اُوِه یا بریتماری ارتباط برقرار کنم. اما نهتنها درکشان کردم بلکه عاشقشان شدم و فهمیدم همهی آدمهایی که ممکن است گاهی با خودمان بیندیشیم «این چرا اینجوریه؟» در جایگاه خود برای جهان خیلی هم مفیدند و به همین دلیل دوستداشتنیاند.
این همان حقیقت مهم بود که باعث شد عاشق اسم این رمان شوم: «بریتماری اینجا بود»
بریتماری زنی است در حال گذر از میانسالی که میتوان گفت در تمیزی بهشدت وسواس است. او از تغییر استقبال نمیکند اما با موقعیتی مواجه میشود که برخلاف عادت، تصمیم میگیرد شغل و محل زندگیاش را تغییر دهد و از همسرش جدا شود.
این تغییر برای او داستانهای جالبی به همراه دارد.
از این کتاب بیش از 6 ترجمه به زبان فارسی وجود دارد که در این مقاله به مقایسهی سه ترجمه میپردازیم:
اول: حسین تهرانی / نشر کوله پشتی
دوم: آذین سرداری / نشر نون
سوم: سمانه پرهیزکاری / نشر میلکان
در این مقاله بخشهایی از هر ترجمه را به ترتیبی که در بالا آمده نقل و سپس نکاتی را دربارهی هر کدام بیان میکنیم.
بخش اول از متن:
ترجمه ی اول:
کارد، چنگال، قاشق
درست به همین ترتیب.
بریت ماری یقینا جزء آن دسته افرادی نیست که دیگران را محکوم کنند، اصلا! ولی آخر به ذهن کدام آدم متمدنی خطور میکند که قاشق، چنگال و کارد را در کشوی آشپزخانه جور دیگری بچیند؟
بریت ماری هیچکس را محکوم نمیکند، اصلا. ولی هرچه باشد ما که حیوان نیستیم!
ترجمهی دوم:
چنگال، چاقو، قاشق
همان ترتیب همیشگی.
بریت ماری قطعا از آن آدمهایی نیست که بقیه را قضاوت کند. چنین کاری از او بعید است. اما کدام آدم متمدنی به این فکر میافتد که نظم کشو کارد و چنگال را تغییر بدهد؟
ما که حیوان نیستیم، هستیم؟
ترجمهی سوم:
چنگالها ، کاردها، قاشق ها.
به ترتیب درست.
بریتماری مطمئنا از آن آدمهایی نیست که دیگران را قضاوت میکنند. اصلا و ابدا. اما خب هیچ آدم متمدنی کشوی کارد و چنگال را متفاوت با وضعی نمیچیند که کشوی کارد و چنگال باید چیده شوند.
ما حیوان نیستیم، هستیم؟
نکتهها:
1-بالاخره ترتیبی که مد نظر بریتماری است و باعث میشود دیگران را قضاوت نکند کدام است؟ چنگال-چاقو-قاشق یا کارد-چنگال-قاشق؟
مساله این است و اتفاقا مسالهی مهمی هم هست؛ ما که حیوان نیستیم، هستیم؟
یک اتفاق جالب در مقایسهی ترجمهها این است که این کار، آدم را به مترجمشدن تشویق میکند. من بسیاری از اوقات دوستدارم ببینم متن اصلی چه بوده که این تفاوت در کار مترجمین به چشم میخورد.
به هر حال هرکسی در این مورد میتواند از سلیقهی خود پیروی کند و مطمئن باشد که بریتماری از آن آدمهایی نیست که دیگران را قضاوت کند. به نظر من «کارد-چنگال-قاشق» منطقیتر است ولی من هم مترجمین محترم را قضاوت نمیکنم و حتا دربارهی عبارت «قضاوت کردن دیگران» هم فعلا نظری نمیدهم.
بخش دوم متن:
ترجمهی اول:
دلش برای کِنت تنگ شده است چون در خانه همیشه کنت برگهها را پر میکرد.
به نظر میرسد خانم جوان دهانش را پر کرده تا چیزی بگوید. بنابراین بریتماری پیشدستی میکند: «میتوانم از شما خواهشکنم به من چیزی بدهید که بتوانم فنجان قهوه را روی آن بگذارم؟»
(استفاده از دو فعل در مصدر توانستن)
ترجمهی دوم:
دلش برای کنت هم تنگ شده چون کنت تنها کسی است که همهی فرم ها را پر میکند.
وقتی دخترک میخواهد دهان باز کند تا حرف بزند، بریتماری حرفش را قطع میکند.
بریتماری برای این که خودش را اجتماعی نشاندهد لبخندی میزند و میگوید: «یادتون رفت زیراستکانی بدید. نمیخوام جای لیوان روی میز لک بشه، اگه ممکنه چیزی بدید که زیر فنجون قهوه بذارم.»
ترجمهی سوم:
دلش برای کنت تنگ میشود. همیشه کنت فرمها را پر میکرد. وقتی به نظر میرسد که دختر دوباره میخواهد دهانش را باز کند بریتماری حرفش را قطع میکند: «یادتان رفت به من زیرلیوانی بدهید.»
نکتهها:
1-در جملهی اول از ترجمهی دوم میخوانیم «کنت تنها کسی است که همهی فرم ها را پر میکند» در فارسی در چنین مواردی از عبارت «تنها کسی که» استفاده نمیشود. بنابراین ترجمهی اول و سوم فارسیترند.
2-استفاده از کلمهی «فرم» مناسبتر از برگه است چون منظور در اینجا فرم استخدام است و نه هر برگهای. بنابراین تنها جملهی ترجمهی سوم هر دوی این ویژگیها را دارد.
3-در ترجمهی دوم از کلمهی «زیراستکانی» استفاده شده است درحالیکه کلمهی «زیرلیوانی» متدوالتر است.
4-در این بخش ترجمهی دوم کمی طولانیتر است یعنی برای بیان منظور خود از جملات بیشتری استفاده کردهاست و ضمنا در جملاتش هرسه کلمهی «استکان»، «لیوان» و «فنجان» را به کار بردهاست. اگر «استفاده از جملات بیشتر» ویژگی کلی این ترجمه باشد، میتواند جزء نقاط ضعف محسوب شود.
بخش سوم از متن:
ترجمهی اول:
هربار که کنت و بریتماری بخواهند به سفر بروند بریت ماری روی تشک پودر کیک میریزد و میگذارد این ماده بیست دقیقه بماند تا اثرش را بگذارد و تازه بعد تختخواب را مرتب میکند. ناترونی که در پودر کیک موجود است کثافت و رطوبت را به خودش جذب و تشک را نو میکند.
ترجمهی دوم:
هر بار که بریتماری و کنت میخواهند به مسافرت بروند، بریتماری روی تشکها جوش شیرین میریزد، بیست دقیقه صبر میکند و بعد تخت را مرتب میکند. جوش شیرین گرد و خاک و رطوبت را جذب میکند،اینطوری تشکها مثل روز اولشان میشوند.
ترجمهی سوم:
هر وقت بریتماری و کنت میروند مسافرت (نحو گفتاری) بریتماری بیست دقیقه قبل از آن که تخت را مرتب کند روی تشک جوش شیرین میپاشد. جوش شیرین گرد و غبار و رطوبت را به خود جذب میکند و باعث میشود تشک تمیز و نو بماند.
نکتهها:
1.«پودر کیک»؛ این بار مساله این است.
نظر شما دربارهی پودر کیک چیست؟ بله دقیقا برای ریختن روی تشک، نه به منظور کثیفکردن آن بلکه به منظور تمیزکردن و نو نگهداشتن آن؟
مسلما کلمهی «جوش شیرین» در این مورد انتخاب بهتری است و من هنوز خوشبینانه امیدوارم لااقل گویندهی کتاب صوتی که از روی همین ترجمه خواندهاست، به جای «پودر کیک» گفته باشد «جوش شیرین».
البته در آن صورت هم نسخهی صوتی را گوش نخواهمداد چرا که گوینده صدای بریت ماری را بسی پیر و لرزان ادا میکند در حالی که این نوع صدا برای 63 سالگی مناسب نیست.
به هرحال چون «جوش شیرین» نقش مهمی در داستان زندگی بریت ماری ایفا میکند، تصور این که تا آخر کتاب به جای جوش شیرین، «پودر کیک» به کار برده شده باشد بسی ناخوشایند است.
بخش چهارم متن:
ترجمهی اول:
بریتماری روی تختخوابی مینشیند که مال خودش نیست و با انگشت سبابه اش ور میرود. عادتی احمقانه که وقتی عصبی است آن را انجام میدهد. تا چند روز پیش بعد از نظافت دقیق تشکش با پودر کیک روی تختخواب خودش مینشست و حلقهی ازدواجش را میچرخاند، حالا با لکهی سفیدی که زیر حلقهی ازدواجش افتاده ور میرود.
ترجمهی دوم:
خودش را روی تختی میاندازد که متعلق به خودش نیست و انگشت حلقه را توی دستش بازی میدهد. وقتهایی که عصبی میشود این کار را انجام میدهد. یک جور عادت است.
چند روز قبل، بعد از اینکه تشکها را با وسواس زیاد با جوش شیرین تمیز کرد، روی تختش نشست و حلقهی ازدواجش را توی دستش چرخاند. حالا جای خالی حلقه را که روی انگشتش سفید شده، میمالد.
ترجمهی سوم:
بریتماری روی تختخوابی دراز میکشد که مال او نیست در حالی که با حلقهی دستش ور میرود. عادت دارد وقتی عصبی می شود این کار را بکند.
چند روز پیش، بعد از آن که تشک را با دقت خیلی زیاد با جوش شیرین تمیز کردهبود، روی تخت خودش نشستهبود و حلقهی ازدواجش را توی دستش چرخانده بود. حالا داشت سفیدی دور انگشتش را که جای حلقه بود مالش میداد.
نکتهها:
1-به نظرم وقتی در داستان شخصیتپردازی دقیقی وجود دارد، در انتقال مفاهیم میتوانیم و باید به آن توجه ویژهای داشته باشیم. مثلا در مورد این که بریت ماری خودش را روی تختواب بیندازد (آن هم تختخوابی که مال خودش نیست) دور از ذهن است. فردی مثل او احتمالا تمایلی به این کار ندارد. بنابراین جملهی ترجمهی دوم نیاز به اصلاح دارد.
شاید این سوال به ذهن برسد که توجه به این جزئیات چه اهمیتی دارد؟
پاسخ این است که تفاوتهای اساسی، از دقت به همین جزئیات به دست میآیند. هر جمله را به چندین و چند شکل میتوان نوشت اما کدام شکل جمله گویاتر و به مقصود ما نزدیکتر است؟ مساله این است.
2-در ترجمه اول گفته شده «انگشت سبابه» در ترجمهی دوم «انگشت حلقه» و در ترجمهی سوم «حلقهی انگشت» که با توجه به تصویر مورد نظر نویسنده، ترجمهی دوم صحیح است.
3-در جملهی آخر ترجمهی اول «لکهی سفیدی که زیر حلقهی ازدواجش افتاده» کمی مبهم است و خالی بودن جای حلقه در انگشت را به درستی نمیرساند. چیزی که در ترجمهی دوم و سوم رعایت شده است.
4-ترجمهی سوم از خانم سمانه پرهیزکاری کوتاهتر و گویاتر است یعنی در عین حال که از جملات کمتر و کوتاهتری استفاده کرده، منظور را واضحتر رسانده است.
در ترجمهی دوم از آذین سرداری دیالوگها به صورت شکسته نوشتهشدهاند و این نیز میتواند یکی از نقاط قوت ترجمه باشد.
در نهایت شاید بتوان گفت که ترجمهی سوم امتیاز بیشتری میگیرد هر چند دو ترجمهی دیگر را هم نمیتوان به کلی کنار گذاشت. تنها میتوان پیشنهاداتی برای بهترشدن هر ترجمه ارائه داد که باعث بالابردن میزان دقت آنها شود.
فاطمه ایمانی
29 / 1 / 1403
2 پاسخ به “مقایسه ی 3 ترجمه از رمان بریت ماری اینجا بود | نوشته ی فردریک بکمن”
من شاید یکسال پیش بود که «مردی به نام اوه» رو خوندم. دقیقن منم از یکجایی به بعد عاشقش شدم چیزی که در ابتدای داستان فکرشو نمیکردم.
این داستان رو نخوندم ولی برام جذاب شد ماجراش.
چقدر کار خفنی انجام دادین فاطمه جان. خیلی چیز یاد گرفتم از این مقالهتون.
عاشق این مقایسهها شدم.
منم کرک و پرم با «پودر کیک» ریخت. اولش فکر کردم واسه کرمریزی اینکارو میکنه بعد دیدم هدفش تمیزیه و داشتم میرفتم سرچ بزنم ریشهش رو پیدا کنم که دیدم در ادامه اومده «جوش شیرین».
این نکتهی پایانیتون خیلی ظریف و به جا بود.
منم اینجوری بودم که اون زن وسواسی نباید خودشو ولو کنه روی یه تخت غریبه.
عالی بود و خداقوت
ممنونم از لطفت مریم جان
چقد از دیدن این کامنت شادمان شدم. نظرت همیشه برام مهمه.
اتفاقا دوست دارم یه مقایسه هم از ترجمههای مردی به نام اوه بذارم. برای خودمم خیلی جذابه. کلا از گیر دادن به متن خوشم میاد، چه متن خودم و چه دیگران.
امیدوارم دیگران به دل نگیرن.