3 سوالی که می‌خواستید از یک فیلسوف بپرسید ولی احترام ریش سفیدش را نگه‌داشتید

 

واژه‌ی «فلسفه» با وجود اینکه واژه‌ای پر تکرار و آشنا به نظر می‌رسد، اما در ذهن بسیاری از ما همچنان مهجور مانده و تعریف واضحی ندارد.

غرض از نوشتن این مقاله نیز تعریف فلسفه یا تمجید از آن نیست؛ چرا که در این رابطه می‌توانید پاسخ‌های بسیاری را در کتاب‌ها یا سایت‌های مربوطه ببینید.

در این نوشتار قصد دارم به تعدادی از سوالاتی پاسخ دهم که نه به عنوان یک فیلسوف، بلکه به عنوان یک علاقمند به فلسفه همیشه با آن مواجه بوده‌ام. از آنجا که افراد جامعه ما معمولا احترام موی سفید بزرگترها را نگه‌می‌دارند، این دست سوالات را از ما کوچک ترها می‌پرسند.

اگر اهل مطالعه و فلسفیدن هستید احتمالا این سوالات به نظرتان بسیار ابتدایی و معمولی‌اند اما طبق تجربیات من، پاسخ به آن‌ها خصوصا به صورت شفاهی و در یک مباحثه‌ی غیر علمی، اغلب حسی از شکست و ناتوانی را برایتان در پی خواهدداشت.

بنابراین اگر در یک میهمانی خانوادگی، فردی که روی مبل راحتی لم‌داده و یک پایش را روی پای دیگر انداخته، یکی از این

سوالات را از شما پرسید، سعی کنید با لبخندی ملیح بحث را عوض کنید و در همان ابتدا با ترک زمین، شکست خود را اعلام نمایید که این به مراتب برتر از شکستی است که پس از 90 دقیقه بازی طاقت‌فرسا می‌خورید.

به تجربه ثابت شده است که پاسخ مکتوب به این دست از سوالات و ارجاع مخاطب به متن بسیار هوشمندانه‌تر و امن‌تر از پاسخ شفاهی و دریافت نگاه‌های عاقل اندر سفیه او است. به علاوه با این روش می‌فهمید که مخاطب شما واقعا به دنبال پاسخ سوال است یا تنها به‌چالش‌کشیدن شما را مد نظر مبارک قرارداده‌است.

اما پس از توصیه‌های ایمنی برویم سراغ اصل مطلب.

 

فلسفه به چه دردی می‌خورد ؟

 معمولا این اولین سوالی است که در مواجهه با واژه فلسفه شکل می‌گیرد.

حتا ممکن است برایتان پیش آمده باشد که پیش از جاری‌شدن این سوال بر زبان یک فرد، آن را از چشمان افراد زیادی خوانده‌باشید زمانی که فهمیده‌اند شما جزء علاقمندان و طرفداران فلسفه هستید.

اگراز فیلسوفی سپیدموی یا استادی ریش سفید چنین سوالی بپرسید احتمالا بسیار محترمانه می‌گوید:

«فرزندم! برای دانستن پاسخ این که فلسفه به چه دردی می‌خورد، ابتدا باید بدانی که فلسفه چیست؟»

و سپس با ذوق و شوق از ریشه‌ی پیدایش لغت فلسفه خواهد گفت و در ادامه نیز درباره معانی اصطلاحی فلسفه، علت پیدایش این علم، تاریخچه مختصری از آن، تفاوت فلسفه مطلق با فلسفه‌های مضاف و کارکرد هرکدام از آن‌ها داد سخن خواهدداد بدون آن‌که نگاه‌های عجیب و غریب مخاطب و خمیازه‌های احتمالی برایش مهم باشد.

اما در اینجا برای پرهیز از مطالب طولانی و تکراری و به‌جهت  ملموس‌تر شدن بحث از یک تشبیه استفاده می‌کنیم:

درختی را تصور کنید که تنه‌ای تنومند و برگ و باری فراوان دارد. درختی که فراوانی و کیفیت میوه‌های آن شما را به شگفتی وا می‌دارد.

اگر چنین درختی در مقابل چشم ما باشد ابتدا از میوه‌های آن می‌چشیم، سپس ممکن است به شاخ و برگ انبوه درخت که سایه‌ای دلکش پدید می‌آورد و بعد به تنه‌ی شکوهمندش که چون تکیه گاهی محکم و مطمئن است نظری بیندازیم. چون همه‌ی اینها را به چشم می بینیم.

اما آنچه از چشم ما مخفی است، ریشه درخت است. اگر ریشه‌ای قدرتمند وجود نداشت آیا چنین درخت مفید و تنومندی پدید می‌آمد؟

حال فرض کنید کسی از شما بپرسد آنچه مفید است تنها میوه‌ها و شاخ و برگ و تنه‌ی این درخت است؛ ریشه‌ای که از آن سخن‌می‌گویی، نه به چشم پیداست که زیبایی و شکوهی داشته باشد و نه میوه و سایه‌ای دارد که از آن بهره بریم و نه چوبی که با آن وسیله ای بسازیم. پس «ریشه» دقیقا به چه دردی می‌خورد؟

سوال از فایده‌ی فلسفه نیز دقیقا مثل همین سوال است. ریشه‌ی این سوال «ناتوانی از دیدن ریشه‌ها» است.

با توجه به این مثال می‌توان فیلسوف‌مآبی را نوعی تمایل به ریشه‌یابی دانست. هر گاه کسی این حوصله را داشته باشد که با دیدن میوه و شاخ و برگ، به ریشه‌ی اصلی پدیده‌ها توجه کند، می‌توان او را علاقمند به فلسفه نامید.  

 

بهتر نبود به جای فلسفه به رشته‌ی نان و آب‌دارتری روی می‌آوردید؟ 

در ادامه‌ی مثال بالا تصورکنید قصد کاشتن بذری را دارید و کسی از شما می‌پرسد فایده‌ی کاشتن این دانه‌ی کوچک چیست؟

اگر او تصور درستی از مفهوم درخت و فواید آن نداشته باشد، تلاش برای کاشتن دانه و مراقبت از آن و نشستن به انتظار ثمره‌ای که در آینده پدید می‌آید، برایش مفهومی نخواهد داشت.

تا وقتی به این فرد نشان ندهید که این بذر قرار است چه میوه‌ای بدهد و چه فایده‌های برای زندگی روزمره‌ی او خواهد داشت، علت تلاش و انتظار شما را درک نمی‌کند.

 اگر سوالی که مطرح شد پس از شنیدن یا خواندن مطالب قبلی به ذهن مخاطب شما رسیده است، احتمالا در اقناع او در مورد چیستی و چرایی فلسفه ناموفق بوده‌اید.

اما بگذارید کمی خوشبین باشیم. این نیز خود نوعی از فلسفیدن است. پس شاید گفته‌های شما هم در اندیشیدن مخاطب به چرایی زندگی بی تاثیر نبوده‌است. به این ترتیب که مخاطب چند ثانیه‌ای به چرایی زندگی اندیشیده و دم دستی ترین پاسخ او به خودش این بوده که اولین نیاز ما در زندگی به دست آوردن مایحتاج اولیه است و سپس چنین سوالی به ذهنش رسیده که اگر فیلسوف باشی و نتوانی شکم خود را سیرکنی، فلسفیدنت به چه می‌ارزد؟

اما اگر فیلسوف نباشیم مثل بسیاری از ما که نیستیم ولی در عوض مایحتاج زندگی را به قدر مکفی در اختیار داریم، زندگی بهتری خواهیم داشت. پس بهتر نیست به جای غرق‌شدن در این مسائل انتزاعی، به تولید محصولی عینی بپردازیم که بازاری وسیع‌تر و مشتریانی حاضر به یراق‌تر دارد؟

دراین صورت می‌بینیم که سخنان فلسفی ما بر بیدار کردن ذهن پرسشگر مخاطب نیز تاثیر گذاشته است و این به نوبه‌ی خود دستاورد کمی نیست.

 

با چرا شروع کنید

این عنوان، نام کتابی از سایمون سینک، یکی از افراد مطرح در حوزه ی کسب و کار است با عنوان دوم «رهبران بزرگ چگونه الهام بخش می شوند؟». در این کتاب بر اهمیت دانستن «چرایی کار» تاکید می‌کند و یکی از جملات معروف او این است: «مردم بابت کاری که می‌کنید به شما پول نمی‌دهند ، بلکه بابت دلیل شما برای انجام آن کار پول می‌دهند.»

جای بسی خوشحالی است که بزرگان حوزه‌ی بازاریابی و کسب و کار هم امروزه بر این امر تاکید می‌کنند که برای موفقیت در کسب و کار باید ابتدا به چرایی کارتان فکر کنید و آن را برای خود روشن و ملموس سازید. تا وقتی «چرایی» را که در حکم ریشه درخت است محکم نکنید، زحمات شما به بار نخواهد نشست و در طولانی مدت دوام نخواهید آورد.

این نکته سخن نیچه را در ذهن تداعی می‌کند: 

«کسی که چرایی زندگی را بداند با هر چگونگی کنار می‌آید.»

 

آیا این که سر هر کلمه‌ای یک «فلسفه» بچسبانیم آن را علمی‌تر و مهم‌تر می‌کند؟

نکته‌ی جالب اینکه با وجود همه‌ی این تفکرات و دیدگاه‌های غیرمنصفانه نسبت به فلسفه، این مقوله همچنان جایگاه محترم خود را حفظ کرده و مثل یک دکوریِ آنتیک، در صدر علوم انسانی می‌درخشد.

به هر صورت فیلسوفان توانسته‌اند خود را متفکرتر و ای‌بسا عاقل‌تر از دیگران معرفی کنند. شاید بتوان گفت این دیدگاه بیشتر با توجه به جملات قصار زیبای فلاسفه و اندیشمندان پدید آمده و تقویت شده است. خواندن و اندیشیدن به این جملات حکیمانه همواره لذت‌بخش و مفید است.

در این مورد باید توجه داشت که قصه ی فلسفه های مضاف از فلسفه به معنای دانشی مستقل جداست. در واقع فلسفه های مضاف به چرایی مسائل در زمینه ای خاص می پردازند. مثلا فلسفه ی اخلاق درباره چرایی گزاره های اخلاقی، علت پیدایش آن ها و درستی یا نادرستی شان و مسائلی از این دست سخن می گوید و با فلسفه مطلق که درباره «اصل وجود» سخن می گوید کاملا متفاوت است.

اما اگر معنای کلمه ی فلسفه را «تفکر درباره‌ی چرایی مسائل» بدانیم، همین معنا وجه مشترک بین علم فلسفه به معنای خاص  (یا همان فلسفه مطلق) با فلسفه های مضاف خواهد بود.

به عبارت دیگر می توان گفت فلسفه مساوی  با « جستجوی چرایی پدیده ها» است و به این ترتیب فلسفه اخلاق به معنای

چرایی اصول و گزاره های اخلاقی،  فلسفه دین به معنای چرایی دین و بحثی کاملا برون دینی است. همچنین است فلسفه علم، فلسفه حقوق و …

به این ترتیب می توانیم هر پرسشی را که اولا با چرا شروع می شود و ثانیا درباره ی علت اصلی به وجود آمدن یا ماهیت چیزی سوال می کند، سوالی فلسفی بدانیم.

اما فلسفه مطلق درباره اصل وجود و مسائل مربوط به آن مانند ابتدا و انتهای جهان، هدف از پیدایش هستی و جاودانگی سخن می گوید و فیلسوف ننیز به شخصی گفته می شود که توانایی درک و دریافت مسائل دشوار و پیچیده فلسفی را دارد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *